حتما بخوانید!!؟
جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۵۰ ب.ظ
حاج
امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسیاش را از خانه بیرون آورد. به
خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کنارهی خیابان نگاه می کرد و مسافران
را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟
حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان.
تاکسی پولش را گرفت و حرکت کرد.
اندکی بعد، مسافر دوم گفت: «آقا اینجا پیاده می شم. چقدر می شه »
دوباره حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر گفت: 125 تومان.
مسافر از قیمت منصفانه اش تعجب کرد. آرام به شیشهی جلو نگاهی کرد. روی کاغذ سادهای با خط زیبا نوشته بود:
امان ز
لحظهی غفلت که شاهدم باشی یا بن الحسن
۹۳/۱۲/۱۵